بهراد جونبهراد جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
لحظه ی آشنایی لحظه ی آشنایی ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

بهراد عمر مامان و بابا

بهرادم یه مروارید سفید داره

سلام گل مامان یه ماهی میشد که لثه هات سفت شده بودن منتظر بودم که امروز و فردا دندون دربیاری روز 22 اسفند بهت آب میدادم شنیدم که لیوان صدا داد ولی گفتم منکه دندونی تو دهنت ندیدم به لثتم دست نزدم مطمئن شم خلاصه اینکه فرداش رفتیم مهمونی اونجا مامانی بهت غذا میداد که متوجه دندون در آوردنت شد و کلی ذوق کرد و از من مژدگونی خواست کلی اصرار کردم که چی شده بعد اینکه کلی سربه سرم گذاشت گفت که پسرت دندون در آورده باید دندونک درست کنی ، خیلی خوشحال شدم دستمو رو لثت کشیدم دندونتو لمس کردم خیلی خوشحال شدم مبارکت باشه خوشگلم . هر کسی که تو جمع بود ازم دندونک خواست که ایشالا میمونه بعد از عید که به پسرم دندونک درست کنیم ایشالا   ...
25 اسفند 1392

چهار دست و پا رفتن بهراد کوچولو

سلام مامانی دو هفته ای میشه که شروع به یادگرفتن چهاردست و پا رفتن کردی ، حرکاتت به قدری بامزست که هر کی میبینه به هیجان میاد و قربون صدقت میره ، من که خودم کلی ذوق میکنم وقتی میبینم پسرکوچولوم داره ماشالا هزار ماشالا هر روز بزرگتر و خوشگل ترو جیگرتر و تو دل بروتر میشه قربونت برم بهراد جونم هر دفعه میرم آشپزخونه تا برگردم میری سراغ میز تلویزیون کشوهاشو باز و بسته میکنی ، دستگاه رو با پاهات هل میدی یا سعی میکنی بکشیش بیرون . بعضی وقتام  سرت میخوره اینور و اونور ولی اهمیت نمیدی و به شیطنتات ادامه میدی. جدیدا میری سراغ بخاری بهش دست نمیزنی زیادم نزدیکش نمیشی فقط به شعله هاش نگاه میکنی هر چقدر میگم مامانی بیا اینور نگاه م...
25 اسفند 1392

پایان هشت ماهگی گلم

سلام پسر نازم ببخش که تواین یه ماهه گذشته چیزی نتونستم تو وبلاگت بذارم تواین یه ماهه ماشالا هزار ماشالا خیلی بلا شدی بعضی وقتا واقعا کم میارم ؛ مدام میخوای تو بغل باشی و بگردی ،از هر غذایی که ما میخوریم تو هم بخوری ، سفره به هم بریزی ،هر چی دم دستت باشه بکشی و بریزی و بپاشی و ... وقتی بابا بهمن از سر کار میاد خونه چشمت که بهش می افته دستاتو باز میکنی و خودتو لوس میکنی تا بابا بغلت کنه ولی بابا تا میره لباسشو عوض کنه چنان گریه ای میکنی که انگار زنبور نیشت زده خلاصه اینم شده داستان هر روزمون هفته ی گذشته عمو کوچیکه عمو اصغر رفته بود مشهد برات سوغات آورده بود خیلی خوشگل بودن مرسی عمو اصغر اینم عکساش   این لباس خوشگل ...
12 اسفند 1392
1